نمی‌دانم چرا می‌خواهم دفتر خاطرات حج را ورق بزنم، ولی حسی بهم می‌گوید با خوانندگان متن دوباره ایّام حج را احساس کن. 

الحمد لله به روز هفتم ذی الحجه سال نود و شش رسیده بودیم، می‌توانم بگویم کلّیّه‌ی حجاج از مدینه به مکه آمده بودند تا برای حج تمتع آماده زیارت شوند، دیگر در قسمت صحن هم‌کف اطرف کعبه جا برای طواف نبود، حتی مجبور می‌شدیم برای طواف و سعی بین صفا و مروه به طبقات بالا برویم، آن‌روز که برای طواف رفتیم به سختی طواف می‌کردیم، به یاد هفته‌ی اول حج افتادم که دومین روز ورود به مکه بود و چه احساس قشنگی داشتیم، امیدوارم قسمت آرزومندان بشود. آمین. 

بعد از انجام عمره تمتع خیلی خسته شده بودیم چون یک شبه از فرودگاه رشت، رهسپار مکه شدیم، البته با عدّه‌ای از خواهران و برادران قرار گذاشتیم که در منزل و فرودگاه احرام ببندیم و نیت عمره‌ی تمتع کنیم چون اگر هواپیما از مکه رد می‌شد، تا به جده برسد دچار مشکل نشویم، بعد از ورود به جده به میقات، (مسجد جهفه) رسیدیم پس از نیت و انجام مراسم و ذکر و سر دادن شعار «لبیک اللهم لبیک ....» عمره تمتع را انجام دادیم و به هتل برگشتیم و خستگی هجرت و اعمال حج عمره طاقتمان را گرفت، نماز صبح نتوانستیم به حرم برسیم در مسجد کنار هتل نماز صبح خواندیم، خیلی ناراخت شدیم، چون آقایان رفته بودند و به خاطر دلسوزی ما را بیدار نکرده بودند، خیلی ناراحت بودیم، همسر یکی از هم اتاقی‌هایم گفت، «خواهرا ناراحت نشین من شما رو می‌برم، اتفاقاً ساعت ده به بعد طواف آرام‌تر هست و جمعیت تقریباً برای استراحت میرن حتی می‌تونین از نزدیک کعبه رو زیارت کنین»، ولی همسرم تأکید کرده بود که نزدیک دیوار کعبه نشویم چون احتمال ماندن زیر دست و پا وجود داشت، غمگین و ناراحت به طواف رفتیم و دعا کردم، به خدا گفتم چه می‌شد از نزدیک خانه‌ات را زیارت می‌کردم، انگار موجی از جمعیت ما را تکان‌تکان به کعبه رساند و چند لحظه من و دوستانم پشت سر هم در کنار در ورودی حجر اسماعیل بودیم، خدای من چه می‌بینم!!!

راه باز شد، چند متری خلوت شد و من و دوستانم دست بر دیوار مبارک کعبه نهادیم، چشمانم یارای دیدن دیوار مبارک کعبه را نداشت، دیوار را لمس کردم، صاف صاف بود ، بار الها! به درخانه‌ات آماده‌ایم، بندگان خطاکاری بیش نیستیم توبه‌ها و دعاهای ما و همه‌ی مشتاقان حج را قبول فرما، چه آنهایی که اینجا هستند و چه آن‌ها که در آرزوی دیدار خانه‌ات هستند، به زنی فکر کردم که خداوند در کنار خانه‌اش به او ماوی داد، بلی هاجر، او نیز زنی بود از زنان عالم، مقامش را ببین و نگو چرا خداوند بین زنان و مردان فرق گذاشته؟ 

بله البته فرق گذاشته، به هاجر که یک زن بود در کنار خودش ماوی داد، با دعایش و سعی و تلاشش چاه زمزم را به او و کودکش داد و سالانه میلیون‌ها مرد و زن را به دیدارش وادار کرد، و این فرق است!!! 

او را عزیز کرد، زیرا اجازه داد، در صحن خانه خدا دوشادوش حجاج زن و مرد طواف کند و نماز بخواند و چهره نپوشاند، به منی و عرفات برود و قربانی ببرد و با خداوند راز و نیاز کند. 

ای بانو! خوشحال باش وافتخار کن .

تصمیم گرفتم به شکرانه طواف‌های ده روز اول در صحن هم‌کف مکّه، در روز‌های دیگر جای حجاج تازه رسیده را تنگ نکنم و این فرصت را به آن‌ها واگزارم.

و ای حاجی! تو خود بهتر میدانی با دلت باید طواف کنی، سلام دهی و لبیک بگویی، لبیک یعنی تسلیم، ای پرودگارم، در برابر عظمت کبریایت تسلیم هستم. 

اکنون که بعد از سه سال دفتر خاطرات حج را ورق می‌زنم، می‌بینم چند تن از حجاج هم‌کاروانی دیگر در بین ما نیستند و به رحمت خدا رفته‌اند، خداوند بهشت برین را قسمتشان کند آمین، به روز موعود، روز ترویه نزدیک می‌شویم، حجاج احساس ضعف می‌کنند و حیرانند آیا نمره قبولی خواهند گرفت؟

ادامه دارد ...